با تمام سختی روزگار بجدال برخاستم و با تمام نیرو خودم را از زیر خروارها تهمت و نیرنگ بیرون کشیدم و سربلند و استوار قدم به عرصه لغزان و ملتهب گذاشتم عرصه ای که دشمنان دوست نما با خنجرهای پنهان و گاه آشکارا دنبال فرصتی بودند که زهرشان را بریزند! و شاید اینبار ریخته اند. که میداند آن چه کسی است که دارد با نقاب خنده کارهای گریه آور و مرگباری را انجام میدهد؟ که میداند که از آستین اش دگر بار چه چیزی بیرون خواهد آمد؟ که میداند؟ تویه این پس کوچه های سکوت غیر از مرگ و نفرت چیزی نخفته است..... با اینهمه من هستم و نفس میکشم و به همه ثابت میکنم که زنده ام وخون در رگهایم مانند زندگی جاریست. دوستی گفت که شاید شوخی بوده و چه شوخی مرگباری!! چه شوخی بیمارگونه ای و چه شوخی تاسفباری..... با تمام این حرفها میمانم ، سرم را بلند میکنم و با افتخار بالهایم را نیرومندتر کرده و از نو پرواز میکنم پروازی بلند به ارتفاع تمام صداقت دنیا. چشمانم تر و قبلم گریان است. خدایا مگر نمیبینی حالم را؟ مگر نمیبنی چشمانم را؟ مگر نمیبینی قلبم را؟ من برای هر عزیز از دست داده ای اشک ریختم و همه درد را بدرونم ریختم. باز هم اشک میریزم ولی این اشک آخری برای خودم است فقط برای خودم.
تعداد بازديد : 199